۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

این روزها


شنیدیم بارها؛ اما عمل نمی کنیم. یعنی راستش اینه که نمی شه. شاید واقعا سخته. پس این همه دونستن به چه درد می خوره. این همه دانش رو، یعنی بهتر بگم اطلاعات رو با خود این ور و اونور بردن. این روزها همه چیز به روحیه و شادی و حال و احوال، گره خورده. هر کس تو هر جایگاهی که هست انگار ناشاده و دنبال یه تغییر یا یه اتفاق می گرده، تا دوباره صبح که از خونه می زنه بیرون بوی تازه گی هوا، لبخند رو لباش بیاره.انگار لازمه این روزها برای اینکه دوتا قدم برداری یه دنیا، انرژی و ... خودمم این روزها با غربت زمستون فضام خاکستری و از بیرون تصویر شفافی ندارم. بالغ، تودرونم کار خودشو میکنه... امید داره، برنامه ریزی می کنه، دعا می کنه، با فیلم راز سر و کله می زنه و ... اما دوست نداره تو انظار ظاهر بشه... دریافت ها برای تبدیل به خرد شدن یا بهتر بگم برای به ایمان رسیدن و عینی شدن یه چیز، بهتره که قبل از به باور رسیدن، کمتر برخورد با دنیای بیرون داشته باشه... ایمان ضعیف با آدم اینجوری می کنه...اما این وسط، ناشادی کودک درون، یه موضوع دیگه است. هرزگاهی شرایط یه جوری چیده می شه که تو شادی و همه چی روبراهه و توان آدم برای مقابله با مشکلات، بیشتر و تو کمتر غمگین میشی و ... این وسط به خودت می گی: مدتی خوب رو کودکم کار کردم. خیلی بهتر شده. مثل قدیما فریاد نمی کشه. مثل قدیما زود رنج نیست و ... بعد از مدتی شرایط بیرونی انقدر بهت فشار میاره که که ناگهان بهم میریزی و صورت بیرونی ارتباط رو بدست کودک عزیز، میسپاری، اینجا معلوم میشه که چقدر کم به کودکت رسیدی و کلا چقدر کم برای خودت، خود خودت وقت گذاشتی... اینجاست که درخواست پشت درخواست، از درون بهت فشار میاره و غم وغصه همه ی وجود رو، فرا می گیره.... باید فرصتی برای بازسازی واقعی باشه... باید که آدم یکبار برای همیشه ...



۱ نظر:

مرسده گفت...

امين جان
سلام. بسيار لذت بردم از نوشته بي پرده و شفافت. اين كودك را خيلي دوست دارم و اصلاً نمي توانم اشك ها را بر صورتش ببينم.
ممنون از لطف هميشگي ات.