۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

درد دل


دکترها می گن، چند ماه دیگه بیشتر نمونده. دکترها می گن. ولی من خیلی اتفاقات عجیب و غریب تو زندگی دیدم. اتفاقاتی که با ذهن کوچیک ما اصلا نمی خونه ولی رخ میده. بعضی ها میگن، وقتی داری راجع به چیزی صحبت میکنی که تو محدوده ی عقل نمی گنجه، داری مهمل می گی. من به رخداد های این چنینی حالا هر اسمی که روش گذاشته میشه، مثل ماورالطبیعه، معجزه، جادو و ... اینجوری نگاه میکنم که این اتفاقات رخ میدن چه در باور ما بگنجند و چه نه. تعریف کردن اونها و گزارش وار نگاه کردن بهشون هم مشکلی رو پیش نمی یاره. فقط تئوریزه کردن اون به صورت کامل و ادعای دانستن و کشف جزئیات و ... کمی باعث ناهمگونی مراتب حسی و عقلی می شه که... البته گفتم: نظر من اینجوریه وگرنه... اما من باور دارم تا زمانی که سر جلوی مرگ خم نکنه، دوباره سلامتیش رو بدست میاره. دکترها میگن شیمی درمانی میخواد. تن به این کار نمی ده. میگه قرار باشه بمیرم میخوام مثل عاشقی که داره به سمت معشوق میره، باشم. نمیخوام موهام بریزه و ... همه چیز سلامتی، به باور بستگی داره. اگه نتونم، کمکش کنم که، از طریق ذهن سلامتیش رو بدست بیاره... اونهایی که منو از نزدیک میشناسن می دونن که تو سن 38 سالگی پشتک و وارو زدن یا رو دستها راه رفتن و یا تو کوه دویدن و یا از بلندی بالا رفتن، برام مثل آب خوردنه و تو باور من تا سن 60 سالگی اگه بدنت رو در اثر ورزش آماده نگه داری، می تونی که این کارها رو انجام بدی. اما، دارم فکر می کنم الان لازمه که سلامتیم رو با کسی تقسیم کنم. کبدش کار نمی کنه. دکترها می گن، یه کیست بزرگ، تمامه کبدش رو گرفته و داره کبد رو از کار می اندازه. پیوند کبد، شاید تنها راه باشه. نمی تونم ببینم مرگ جوونی رو که تمام زندگیش عشق به دیگرونه و ... با کسی نمی تونم حرف بزنم. به هر کی بگم، می خواد من رو از این کار منصرف کنه. خدارو شکر از علم پزشکی هم هیچی نمیدونم. تصمیم گرفتم که این کار رو اگه لازم بشه انجام بدم. عجیب تو خودم گرفتارم نه از ترس، بلکه از تصور اینکه بقیه ی زندگی ... من نه سوپر منم، نه رابین هود... من یه آدمم که باید راجع به این موضوع حرف بزنم و راهنمایی بگیرم. تو دنیای واقعی کسی به حرفم گوش نمی ده، پس می مونه این دنیای مجازی ... از پسش بر میام یا نه...


۵ نظر:

ناشناس گفت...

يوگي عزيز سلام
تنها چيزي كه ميدونم اينه كه تصميم گرفتن تو شرايط تعارض خيلي سخته . وقتي كه هم مايلي كاري را انجام بدي هم از انجام اون مي ترسي . ترس قطب منفي كار و حس همنوع دوستي قطب مثبت كار . البته ترس در اينجا بخاطر كنش ميان عقل و احساس چيز بدي نميتونه باشه و نمره منفي كه مي گيره . با توجه به اينكه دوست شما مبتلا به سرطان ( طبق استنباط من ) است . من با نظر اول شما كه كار روي ذهن و تلقين سلامت بودن و تجسم خلاق سلامتي است كاملا موافقم و چه بسا معجزاتي كه تنها در سايه ايمان فعال انسانها به وقوع پيوسته است .
با آرزوي سلامتي

ناشناس گفت...

در كامنت قبلي " و نمره منفي كه مي گيره " را نديد بگيريد لطفا.

یوگی بدون گورو گفت...

ساحل عزیز، ممنون از توضیحی که دادی... راستش من ترسی از این کار ندارم... نمیدونم بعد از انجام این کار، توان جسمی که با شخصیتم عجین شده به چه اندازه کم می شه و اینکه اصلا دیگه می تونم ورزش کنم یا اینکه خودم مثل یه آدم بیمار می شم... دونستن این موضوع خیلی برام مهمه...
راستی خیلی دلم می خواد بدونم چه جوری اولین بار به این بلاگ سر زدی؟

ناشناس گفت...

انرژي مثبت ، تجسم خلاق ، سطح آلفا ، مديتيشن ، يوگا ، كنترل ذهن ، مراقبه ، خوزه سيلوا، بعد ديگر وجود ... همه و همه در تهيه يك پايان نامه خوب به من كمك كردند . يوگي بدون گورو را توي يكي از سرچهام براي جمع آوري مطلب پيدا كردم . فضاي غمگيني كه داشت ،‌عكسي كه به خوبي ديده نمي شد ، لباس سفيد يك يوگي ،‌ و عكس يك هندوانه .

ناشناس گفت...

ساحل عزیز، gmail اجازه load شدن نداد... ممنون از چیزی که برام فرستادی، متاسفانه نشد بخونم و طبعا آدرس ایمیل شما رو هم نتونستم ببینم...
aminpourreza@yahoo.com
شاید yahoo اجازه خوندنش رو بده...