۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

برای تو

سلام ... دلم تنگ شده بود که صبح به صبح بیام و بشینم رو صندلی و بلاگم رو باز کنم و
بینم کی چیکار می کنه و منم چیزی بنویسم ...
همین جا بودم ، نزدیک نزدیک ، دراز کشیده بودم ونگاه می کردم... فکر کنم دیگه بلند شده باشم...
یه تغییراتی می خوام بدم... راستش دلم می خواد یه سری کتابها رو که این مدت خوندم خلاصه نویسی کنم و اینجا بذارم...
فعلا اینجوری تصمیم گرفتم تا ببینم چی می شه...
خدارو شکر حالم خوبه خوبه ... باید رویین تن می شدم ، فکر می کنم شدم و حالا اینجام ...