۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

...


تازه گی ها اینجوری می شنوم. این اونجوری کرد و عاشق شد... اون اینجوری کرد و این عاشقش شد... اون این کارو انجام داد، که این عاشقش شد... این واسه ی این اون کارو کرد که اون عاشقش بشه...
نمی دونم من چرا اینجوری فکر می کنم پس. آدم عاشق، این کارو میکنه... آدم عاشق اون کارو نمی کنه... از این ور به اونوره، فکر کنم... همه چی واسه ی من برعکسه...


اسیر


راهی برای رهایی از دست خودم نیست. به خودم که می رسم، از همه سخت گیر ترم. هیچ کوتاه اومدنی در کار نیست. باید بشه. باید بهترین نوعش انجام بشه. باید و باید پشت هم... شدم مثل مربی که هیچوقت تو مسابقه نبرده و حالا شاگردش خودشه و باید قهرمان بشه... خیلی خسته شدم...


حضور


پرده ها رو دوست دارم، نه برای اینکه آفتاب رو راه نمی دن. پرده ها رو دوست دارم نه برای اینکه، مارواز نگاه روبرویی ها، حفظ می کنن. پرده ها رو دوست دارم نه برای اینکه روزها بهم گره شون می زنیم. پرده ها رو دوست دارم برای اینکه یادم میارن، که پشت شون پنجره هست و پشت پنجره خبری نیست... فقط خودتی و خودت...



اطمینان


هر روز صبح، یعنی الان چند ماهه که صبح ها چندتا یا کریم، میان رو لبه ی تراس آپارتمان ما می شینن و دونه می خورن. براشون گندم میریزم. اگه گندم نباشه، هر کدوم به عشق اومدنشون یکی دو قاشق کمتر، دهنمون می ذاریم که بریزیم براشون... سر ساعت میان و ما هم سر ساعت منتظرشونیم... پرنده های بی آزاری هستن... تا حالا نشد که با کسی بیشتر از دوبار قرار بذارم و اون سر وقت بیاد. من اما همیشه سر وقت رفتم، همیشه سر ساعت. هنوز هم سر ساعت میرم، اما دیگه کسی نیست... انگار هیچوقت کسی نبوده...


بیهوده


شبهایی که براش لالایی می گفتم، خیلی کوتاه بود. حالا دیگه خیلی بزرگ شده. زمانی حرفام براش زمزمه ی محبت بود، الان دیگه هرچی می خوام بگم نگفته، پند و اندرز به نظر میاد و شنیدنی نیست. من نمی خواستم مثل گذشته هام باشم و فکر می کردم که نیستم، اما انگار منم محکومم که مثل اونا به نظر بیام. آخه نیستم. کی مثل اونا رفتار کردم؟ برای کی مهمه که خیلی سعی کردم کاری که با من شد، من با کسی نکنم اما...


غریبه



دروغ بلد نیستم بگم. یعنی یه جور زندگی کردم که لازم نباشه دروغ بگم. وقتی می تونم این جوری زندگی کنم، چرا باید قالب عوض کنم؟ لازم نیست که من مثل کس دیگه ای باشم. همینجوری که مثل هیچکس نیستم،خوبه. دیگران نمی تونن منو بفهمن، مشکل من نیست. منم خیلی ها رو نمی فهمم، اما کاری به کار کسی ندارم. مثل کسی نبودن انگار برای دیگرون خیلی تعجب برانگیزه ولی من مثل خودمم. زوری نیست فهمیدن کسی...