۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

بیهوده


شبهایی که براش لالایی می گفتم، خیلی کوتاه بود. حالا دیگه خیلی بزرگ شده. زمانی حرفام براش زمزمه ی محبت بود، الان دیگه هرچی می خوام بگم نگفته، پند و اندرز به نظر میاد و شنیدنی نیست. من نمی خواستم مثل گذشته هام باشم و فکر می کردم که نیستم، اما انگار منم محکومم که مثل اونا به نظر بیام. آخه نیستم. کی مثل اونا رفتار کردم؟ برای کی مهمه که خیلی سعی کردم کاری که با من شد، من با کسی نکنم اما...


۲ نظر:

chista گفت...

ولی من فکر میکنم که غزال خیلی خوب فرق پدر خودش رو با اکثر پدرهای دیگر درک میکنه و شاید کمی بزرگتر که شد این تفاوتها را بهتر تحلیل کنه.

و دیگه اینکه که اگر تلاش کردی که این زنجیره‏ی تربیتی را قطع کنی و جور دیگری باشی برای فرزندت، دیر یا زود نتایج‏اش را خواهی دید. تازه اصلا مهم نیست که غزال بدونه یا اینکه نتیجه‏اش چی بشه مهم اینه که خودت بدونی چیکار کردی و از رفتارت راضی باشی.

ناشناس گفت...

به نظر من ََم غزال غزال کامل َن می فهمه و می دونه اینو که باباش فرق داره ... تو مطمئنی که درست انجام دادی منم من َم مطمئنم.
استاد سال نو مبارک !