هر روز صبح، یعنی الان چند ماهه که صبح ها چندتا یا کریم، میان رو لبه ی تراس آپارتمان ما می شینن و دونه می خورن. براشون گندم میریزم. اگه گندم نباشه، هر کدوم به عشق اومدنشون یکی دو قاشق کمتر، دهنمون می ذاریم که بریزیم براشون... سر ساعت میان و ما هم سر ساعت منتظرشونیم... پرنده های بی آزاری هستن... تا حالا نشد که با کسی بیشتر از دوبار قرار بذارم و اون سر وقت بیاد. من اما همیشه سر وقت رفتم، همیشه سر ساعت. هنوز هم سر ساعت میرم، اما دیگه کسی نیست... انگار هیچوقت کسی نبوده...
۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه
اطمینان
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر