۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

مرثیه ای برای تاریخ

( بهار )

صاعقه می زند و چه سهمگین

اما باران نمی بارد.

انگار آسمانی نیست

و هرچه هست زمین است

و این انتظار...

( تابستان )

دشت کهنه آبستن دانه ای نیست

تا برویاندش.

سله های کهنه

با شیارهایی در انتظار

گذشته های آبی ...

( پاییز )

زردی برگ ها نه از چرخش فصل است

که از بهار نرسیده!

درختان در انتظار آب

تشنه به خواب

دیرینه می روند...

( زمستان )

خشکی برف به صورت وجود

شلاق می زند.

پس خیسی ات کجاست؟

لبانم ترکیده از دلتنگی ات.

زمستانم من سرد و خشک و سوزان...

آخر قطره ی آبی!؟

شاید بهار ، شاید...

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

با شما

این اشعار را دلم نیامد با شما شریک نشوم. از عزیز نسین است. نویسنده و شعار ترک. هموطن ناظم حکمت...

شاد بمان دنیای زیبای من!

در این دنیا

هیچ کس به من نگفت: بفرما

که به جایی داخل شوم

من اما

تمام درها را با لگد باز کردم

سینه سپر کرده

موانع را از میان برداشتم

آن وقت بود

که خیلی با احتیاط

از من خواستند

که داخل شوم.

تا می توانستم

وظیفه ام را به خوبی انجام دادم

در حالی که سکسکه می کردم

خندیدم.

و بعد به همان اندازه

که کسی خسته نمی شود

خسته شدم.

بگذارید درها همین طور باز بمانند

بعد از این

دیگران به داخل می آیند

حالا می روم استراحت کنم

شاد بمان دنیای زیبای من!.




در نزدیکی مرگ

به خواب، نه

به رویاهایم می روم!

آن جا

هرچقدر که دلم بخواهد

زندگی خواهم کرد

وقتی بیدار بودم

هرگز زندگی نکردم.

رویاهایی قشنگ و تازه.

فریب خوردن

با دوست داشتن و

دوست داشته شدن

این همه سال

نتوانسته بودم به عشق تکیه کنم.

به سمت مرگ ، نه

به سمت ابدیت می روم!

آن جا هر چقدر که دلم بخواهد

استراحت خواهم کرد

وقتی زنده بودم

هرگز استراحت نکردم.

باز قلمم در دستم خواهد بود

و کاغذها در برابرم

در خواب آخر، سرم خم خواهد شد

سری که

آن را در زندگی خم نکردم.

تنها

ایستاده بر سنگ های ساحل شرق دور

خیره به افق خاموش

نظاره گر بود آینده را

از لابلای

گذشته های دور و سوت و کور ...