۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

تغییر نام

می بایست این کار را می کردم. امروز دیگر افسانه ها مرا بخود نمی خوانند. می خواهم رهروی باشم ، بی استاد. به هرآنجا روم که برای خودم ناشناخته است. نمی خواهم توضیحی پشت آن باشد. گورو نمی خواهم. می خواهم زندگی کنم بی هیچ پیش زمینه ای .تمام سعی ام را می کنم.

۷ نظر:

chista گفت...

به یکباره انقلاب کردی.... نمی دانم این تحول تنها در نام است یا نیز در نگاه.... به هر حال نفس تحول زیباست چراکه کمترین دستاوردش تنوع است و تلنگری به رخوت کسالت

مرسده گفت...

سلام، مدت بسار كوتاهي است كه نوشته هاي شما را دنبال مي كنم. البته بايد بگم از اين نوع استحاله در نام شما دچار يك علامت تعجب بزرگ شدم. اما از اينكه پست هاي منو خونديد و برايم نوشتيد بسيار سپاسگذارم. اجازه اي لازم نيست. مي تونيد نردباني به پشت بام من تو پشت بام خودتون قرار بديد.
روز خوش

khakiasmani گفت...

داستان آخر کتاب دلتنگی های خیابان 48م سالینجر
پسربچه ای 10 ساله که تجربه هایی معنوی دارد و از بعد زمان عبور کرده
مرد از او می پرسد که اگر نظام آموزشی رو به او میدادند چه می کرد
پسر پاسخ داد:کاری می کردم که بچه ها سیب هایی رو که خوردند بالا بیارن .سیب هایی که پدر و مادرها یا هرکی دیگه ای به خوردشون دادن .
برای یاد گرفتن بهشون اسم نمی دادم.
اینا مانع فهمیدن زندگین،همه ی اسم ها
(منظورش از سیب،همون سیبی ِ که آدم خورد و از مبدأ وجودیش جدا شد.)
بی ربط بود به نوشته ی شما اما یکجورهایی معانی به هم وصل میشن تو ذهن من
یوگی بی گورو
واقعا خوب گفتی
چشیدن زندگی اینطوری باید خیلی لذت بخش تر باشه
بی نام

یوگی بدون گورو گفت...

چیستای عزیز ، بیشتر اینو به حساب این می ذارم که خودم باید آدم دیگه ای بشم. رعایت کردن یه سری چیزها برای دلخوشی یکسری از عزیزان ، داشت به همون رخوتی که تشخیص دادی می بردم. ممنون از اینکه همیشه هستی ...

یوگی بدون گورو گفت...

مهسای عزیز.نمی دونم ذوق و استعدادش در من نیست یا اینکه ذهنم از درکش عاجزه، منتظر نوشته های شما باشم که به این زیبایی این سبک ها رو دنبال می کنید و خودتون هم می تونید تو این سبک ها گام بردارید. نوشته ها ی سالینجرو براتیگان ، نمی تونه با طرح مسایل به این بزرگی به هیچ چیز بی ارتباط باشه و کامنت شما هم همینطور. از روزی که فرانی و زوئی رو معرفی کردین تا الان منتظرم که زمانی دست بده تا بیشتر شما رو بشناسم. ممنون.

مرسده گفت...

ممكنه دقيق تر بگوييد كه چه عكسهايي مد نظرتون هست. اگه بدونم با كمال ميل براتون مي گذارم.

Ba in hame گفت...

پرنده‌گان بر بام‌هاي بي‌نام فرود مي‌آيند
و عاشقان بر خسته‌ترين نيمكت‌ها، تكيه مي‌دهند
دريا، روز كمي آب و قطره‌اي تشنه‌گي
رويا مي‌بينم يا با تشنگي واژگان در پي نام‌ها مي‌دوم؟