۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه

خلاصه ای از تاریخ تحولات اجتماعی

این نوشته شاید نظری اجمالی به چندین کتاب به نظر برسد و لیکن آوردن این مطالب در اینجا بیشتر به این دلیل است که شما را، به گفتمانی دعوت کنم که در شناخت درست و تحلیل مطالب نوشته شده در این کتب، یاریم نماید. این نوشته برگرفته از تاریخ تحولات اجتماعی نوشته مرتضی راوندی، کتاب کاپیتال و همچنین مقایسه آن با مبانی نقد اقتصاد سیاسی ِ کارل مارکس به ترجمه باقر پرهام و کتاب جامعه باز ودشمنان آن نوشته کارل پوپر به ترجمه عزت اله فولادوند می باشد؛ تمامی مطالب پیرامون شکل گیری طبقات اجتماعی و تأثیر آن بر روند تاریخ خواهد بود.امید که این مطالب به کشف این موضوع رهنمونم کند که آیا تاریخ بصورت سیری مبنی بر قواعدی علمی و قابل پیش بینی در جریان است ؟ و یا تنها نشانگر گذشت زمان و قرار گرفتن رخداد ها بر اساس تقدم و تأخر است .

لازم به ذکر است که تحولات اجتماعی تقریبا با اتمام رنسانس به مرحله ای می رسد که حرکات اجتماعی بصورت نهضت های مختلف یکی پس از دیگری ظهورمی کند، به همین دلیل، سیر تاریخ را تا آن زمان بسیار کوتاه، برای مشخص شدن دلایل شکل گیری نهضت ها بیان می کنم .توضیح اینکه نوشته هایی که در [ ] قرار دارد نظرات شخصی نگارنده می باشد.

بخش اول

[ انسان در ابتدای آفرینش، آزاد و بدون در دست داشتن سند مالکیتی، آفریده شد. بنابراین هیچ انسانی برتر از دیگری پا به عرصه وجود نگذاشت. کم کم با گذشت زمان و شکل گیری مناسبات اجتماعی به شکل قبایل و جوامع، برای در امان ماندن افراد از تجاوزات دیگر قبایل، افرادی بنام سرکرده و بزرگ و ... ظهور کردند که بتوانند قوانین ساده ای را در میان افراد یک قبیله و یا قبایل مختلف، حاکم سازند، که کلیه افراد آن جامعه در شرایط مطلوبی از زندگی به سر برند. همچنین این روند با شکل گیری مناسبات اقتصادی (کشاورزی) نیز اتفاق افتاد و افرادی که به جمع آوری غله بیش از نیاز کشاورزان و تبادل آنها، پرداختند و به دلیل نحوه کارشان که درگیری مستقیم با تولید نبود، در طی زمان تبدیل به ارباب و کاردار و ... شدند؛کم کم این روند باعث گردید، حضور افرادی که برای عده ای معدود تصمیم می گیرند الزامی شود و در واقع اولین تفاوت بین افراد جامعه ظهور کرد. این روش در روند رو به جلو اشکال گوناگونی به خود گرفت که مهم ترین آن فراهم آوردن شرایطی برای شخص مذکور بود تا بتواند با تفکر و راه کارهای گوناگون قبیله خود را قوی تر نماید. این قدرت عموما به دو شکل کلی در اجتماعات اولیه ظاهر گردیده؛ اولی برای دفاع از منابع،که به صورت طبیعی و یا جغرافیایی در اختیار آنها قرار گرفته بود و دیگری قدرتی که برای تصرف منابع جدید، به کار گرفته می شد. به همین دلیل عموما فردی که بعنوان رئیس انتخاب می شد در بین افراد از بیشترین قدرت جسمانی برخوردار بوده و طبیعتا میان افرادتحت سرپرستی کسی یارای مخالفت در برابر وی را نداشت. به همین منوال قدرت در طبقه رؤسا و رهبران موروثی گردید . با رو آوردن انسانها به گرم خواری و رشد قوای فکری، جابجایی قدرت اتفاق افتاد و افراد با قدرت تفکر بیشتر به عنوان رهبر انتخاب گردیدند و منتخبین قبلی به دستیاران آنها و محافظینشان تبدیل شدند.بدین ترتیب اشکال ابتدایی فرمانده و لشکر نمایان شد. با گذر زمان وظهور مذاهب مختلف گرایش انسانها به مجموعه قوانین مدون -که یک بار برای همیشه تکلیف چه باید کرد و چه نباید کرد را روشن کند- بیشتر شد. طبیعتا واعظین این تکالیف جایگاهی خاص پیدا کردند. از طرفی چون اجرای این قوانین توسط عموم ( غیر از پذیرش آن ) به یک ضامن نیاز داشت، استفاده از چاشنی ترس (ترس از عقوبت درزندگی پس از مرگ )، به شکلی ضمانت اجرایی قوانین را فراهم آورد و استفاده از آن در کلیه مذاهب، عمومیت پیدا کرد. استفاده از حربه ترس میان افراد عامی کار را به جایی رساند که واعظین شرع گاهی پا را از پیامبران نیز فراتر نهاده و جایگاه اجتماعی خود را اعطا شده از جانب خداوند دانسته و یکسره راه را بر هرگونه انتقادی از عملکرد دینی می بستند. این جریان در زمان سلطنت پاپ ها در اروپا به اوج خود رسید و این موضوع تا جائی پیش رفت که در قرون وسطی دانشمندانی چون گالیله از نظریات علمی خود دست کشیده و یا سوزانده شدند. در این میان نکته قابل ذکر، همراهی طبقه اشراف و ابواب کلیسا در مقاطع گوناگون است که به تدریج باعث انحصار قرارگیری منابع اقتصادی و انباشت ثروت در دست معدودی از افراد جامعه قرار داد و این خود باعث بروز شکاف بیش از حد، میان افراد اجتماع گردید. اولین اعتراضات به صورت نهضت ها، در قالب تشکلاتی برای رهایی اقشار محروم، از این مناسبات مستبدانه ، بروز کرد. این مناسبات در دوران برده داری و فئودالیته ادامه داشت. با شروع انقلاب صنعتی، تغییرات عمده ای در لایه های قشری جامعه صورت گرفت. توصیف اتفاقاتی که در اجتماع روابط بین افراد در این دوره رخ داد، پیوندی جاودانه با کارل مارکس، فیلسوف و دانشمند آلمانی دارد. او پس از دریافت دکترای فلسفه، مجذوب نظرات اقتصادی آدام اسمیت (بنیان گزار اقتصاد نوین در انگلستان) و همچنین ریکاردو که او نیز به نوعی کامل کننده اسمیت بود] گردید و به این نتیجه رسید که هر دوی آنها، از ارزش افزوده، بسادگی عبور کرده اند. سعی در تبیین این واژه انقلابی را در توضیح مناسبات اجتماعی سبب شد؛ بطوریکه کارل پوپر معتقد است، بررسی تحولات اجتماعی را قبل از مارکس، نمی توان متصور بود. مارکس روابط افراد بر اساس تولید و توزیع دید. در هیچ کدام از دوره های برده داری و فئودالیته (زمین داری) برده و رعیت، تولید کننده نبودند؛ به بیان دیگر با شروع انقلاب صنعتی افرادی که سالهای متمادی زیر سلطه ارباب و ... بودند به کارگران تولیدی تبدیل شدند. همچنین اربابان که اکنون تبدیل به اصحاب تولید بودند، توزیع را بدست گرفتند، و همچنان دست کارگر (زحمت کش) از بهره کوتاه بود. از این به بعد در تاریخ کلمه طبقه توسط مارکس بیان شد و شاخص آن کارگر و سرمایه دار(بوژورا) بود. تمامی انقلاب هایی که در تاریخ رخ داده، با خواست تغییر مناسبات برای رهایی طبقه زحمت کش، صورت گرفته است. در این میان بدلیل همسو بودن، اهداف بوژوازی و رهبران مذهبی، که همانا مطیع بودن طبقه زیر دست بود، همواره این دو آب به آسیاب یکدیگر ریخته اند. در مورد نظام تولید و اقتصاد سیاسی مفصل بحث خواهیم نمود.]

هیچ نظری موجود نیست: