۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه

غرب زده گی

پشت میز نشسته بود. از در رفتم تو سلام کردم. با فروتنی خاصی مثل همیشه از جا پا شد و دستم رو فشرد. چیکار کردی خوندی؟ بله. تموم کردی یا نه؟ بله استاد تموم شد. خوب نظرت چیه؟ والا چی بگم اینها همه آب به آسیاب اعراب می ریزند. لبخندی زد و گفت دیدی پسر جان. هرچه بیشتر بری جلو بدتره. استاد تاخت و تاز به سرزمین برام مهم نیست. ما هم تاختیم؛ به یونان ، به هند ، به بابل. مهم نیست؟ نه اینقدری که تاخت و تاز به اندیشه این قوم شده. می شه بپرسم منظورت چه کسانی هستند؟ آره استاد. این مردم. چه قشری؟ از همه جور آدمی . از آمی بگیر تا روشنفکر. خسی در میقات نوشته جلال آل احمد. آیا ارادتش رو به اعراب ثابت نمی کنه؟خوب آفرین تو فقط مشکل رو تو همین می بینی؟ فقط ناراحتی که روشنفکری این جوری کتاب نوشته؟ بله استاد. همین کمه مگه؟ از جاش بلند شد و بسمت میزم اومد. ریز بین هستی ولی تیز بین نه؟ چطور مگه استاد؟ سید جلال آل احمد- به این کلمه ها دقت کن. همش عربیه ، بعد این آقا کتاب می نویسه به اسم غرب زدگی . اون کتاب رو خوندم کتاب قابل تاملیه. بله که قابل تامله. فقط موندم چطور این آقا غربزدگی رو اینقدر بزرگ می بینه ولی عرب زده گی رو نه؟!!!!! ولش کن چایی رو بخوریم...

۱ نظر:

صوفی گفت...

غرب زدگی بمانند هوسی زودگذر است، اما عرب زدگی چون گناهی است که به انجامش وسوسه هم نشدیم