۱۳۸۶ اسفند ۲, پنجشنبه

همراه

سعی می کرد دستش رو از دستش مادرش بیرون بکشه ولی موفق نمی شد. با یه دست آب نبات رو تو دهنش جابجا می کرد و کشون کشون دنبال مادرش می رفت. حرف های مادرش با زن همسایه تمومی نداشت. احساس کرد داره خفه می شه. مامان، مامان من تشنمه . اصلا صداش تو هیاهوی زن ها بگوش کسی نمی رسید. داشت گریه اش می گرفت. مامان من تشنمه. بچه الهی خفه خون بگیری که منو اینقدر حرص می دی.چقدر حرف می زنی . الهی بمیری که من از دستت راحت بشم . همه زندگیمو باید تو رو تر وخشک کنم . خدایا من چه گناهی کردم که بچه ام همش باید نق بزنه. وای خواهر اینقدر خودتو اذیت نکن. یه چیزی بذار دهنش ساکت می شه. دست مادر تو کیف دنبال یه چیزی می گشت. از لای یه مشت کاغذ خورده، یه تیکه آدامس نصفه پیدا کرد داد بهش و گفت: بخور فقط خفه خون بگیر. صدای استاد بلند شد. آقا شما با شمام که ته کلاس نشستید. حواستون کجاست? هیچوقت تو کلاس تو بحث ها شرکت نمی کنید. این بی توجهی های شما یادم می مونه. استاد من ... کافیه آقا. نمی خوام چیزی بگید. بعضی از این دانشجوها فقط با حرف های مزخرف وقت کلاس و می گیرن. استاد من که ... بفرمائید بیرون آقا. کلاس جای این پر حرفی ها نیست . بفرمائین...


پایان

۳ نظر:

khakiasmani گفت...

سلام
يوهو...بالاخره طلسم بلاگر شكست
همراهو دوست داشتم...تصويراي گذرايي توي ذهن...بايد نيشتري زد بهشون تا بيرون بريزن
چيزهاي ارزشمندي تو رگ هاي ذهن جريان داره
به جا مونده از خاطرات و تجارب و آدم ها و عشق ها
به دنيا كه بيان از طرفي چيزي خلق شده كه ميتونه زيبا باشه و از طرف ديگه چهره ي اصيل آدميه كه صيقل مي خوره
پاينده باشي

chista گفت...

فضا سازی در نوشته های ات به نظر من بسیار خوب است در نهایت ایجاز به راحتی حس موجود در فضا به من منتقل می شود اما حس می کنم دقت و وسواسی که در خلق موقعیت و فضاسازی به خرج می دهی در شخصیت پردازی نیست . از هرکدام از نوشته های ات تصویر مکان و موقعیت در ذهن ام نقش می بندد اما تصاویر آدم ها به سختی شکل می گیرد جون فکر می کنم توصیف فضاها آن قدر قوی هست که تمایز و ویژگی خاص آن را به ذهن متبادر کند اما در مورد آدمهای تصاویر و قصه های ات اینطور نیست و انگار حضوری با هویتی مبهم دارند. البته شاید عمدا و آگاهانه اینگونه است من فقط خواستم حس شخصی ام را بگویم.

صوفی گفت...

من با بیوگرافی زنده ام. بسیاری از مواقع قبل از بررسی کتاب و یا مجموعه مقالات نویسنده ای، بیوگرافی او را مطالعه می کنم. شاید وقتی که از دست رفت یا از دست رفته به حسابش می آورم دلیلی بر این عادت باشد و شاید هم وسواس . بهر حال بررسی بیوگرافی نامهای بزرگ همیشه گواه بر این باور من بوده که بسیاری از آنانی که امروز، دیروز و مطمئنا فردا روز سخنی برای گفتن دارند، داشتند و خواهند داشت، همه روزگاری را در خفه خوان گذرانیدند و بسیاری از ایشان که ایستادند پشت تریبون دانشگاهها و سخنی موثر گفتند روزگاری را به اجبار بیرون از کلاس گذرانیدند. و چه زیبا آموختند وقتی در خفه خوان یا خفقان زیرکانه نگریستند، چه زیبا آموختند وقتی صدای بسیاری از استادان بیرون در کلاس ها خاموش شد و اجازه یافتند که آزادانه و بدون تعصب بیاندیشند. بر این باورم که همه ایشان که امروز برای ما مهم هستند، روزگاری را در کوره بی اهمیتی بسر بردند.
قلمت توانا.