۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

وقتی دستت به کسی نمی رسه


از سمت رشت که به غازیان وارد می شی، اول یه میدون هست به اسم میدان ِ مالا. از همون جا بوی نم، دریا و مرداب مشامِتو نوازش می ده. البته اگر مثل من اول عمرت رو کنار اروند رود زندگی کرده باشی. هنوز حسرت بوی آشپزخونه ی آبادان، تو دلم هست. بوی تند ماهی جنوب و صدای ِ جلیزویلیز روغن توی ِ ماهی تابه، ادویه هندی و ... اینجوری آب و هوای انزلی خود نمایی می کنه. به قول شیرازی ها ، بابای اونایی که خاطرات ِ جورواجور دارن رو می سوزونه. یه پل بین غازیان و انزلی هست که برای بچه ها به اندازه ی هزار کیلومتر مسافت داره؛ آخه تابستون برای رسیدن به ساحل دریا، باید از روش عبور کنی و ترافیکش این بار به قول ِ بمی ها ، همه رو حیرون می کنه. بلاخره به میدون اصلی شهر انزلی می رسی، همون میدان شهرداری. سمت راست رو که نگاه کنی، چندتا سینما و آخرش پله های ورودی بلوار معروف انزلی خودنمایی میکنه. آب طالبی فروشی معروف و زندان و ... اینا پدر خاطرات رو به خاک و خون می کشه، میگین نه از برادر ِ بزرگم، بپرسید. ولی برای رسیدن به دریا باید سمت راست و بی خیال بشی و بپیچی به سمت چپ و یه ترافیک درست حسابی رو تا چند کیلومتر، ببینی. این تیکه هم بچه هارو قشنگ نابود میکنه. به چشم خودم دیدم که بچه ها از همین جا شروع به کندن لباس ها می کنن و با مایو آماده پریدن تو آب می شن. اینجا شانس جغرافیایی یه ذره کمک می کنه که چهارراه اول بپیچی به سمت چپ و انتهای خیابان دریا رو ببینی. ما همیشه که رد می شدیم از اونجا میگفتیم این خونه ی ماهان خانم ایناست. اینجا احتمالا برادرم داره به بدجنسی ِ من حسابی می خنده. به کسی نگین، خودش این اسم رو ... بلاخره این جا هم بچه ها به دریا نمی رسن چون که دیوار سپاه پاسداران هزاران متر رو در بر گرفته و بازم به قول ِ شیرازی ها اگه آقوی بچه ها یه کم باهوش باشه از یه کوچه ی باریک عبور می کنه و پشت ِ خروارها سنگ که برای جلوگیری از پیش روی ساحل ریخته شده، این بچه های بیچاره رو به این دریا ی لعنتی می رسونه. تازه سراسر ساحل نوشته شنا اکیدا ممنوع. برای شنا به مکان های ... مراجعه کنید. اینها رو گفتم که اگه خواستید برای شنا انزلی برید قبلش یه تماس بگیرید که بهتون بگم الان وضعیت انزلی چجوریه و به جای رفتن به اون ساحل کثیف با قایق های مسافر بر مرداب و اونهمه موج و بنزین و تورهای به چوب بسته شده و ...از رشت نرسیده به انزلی به سمت ساحل زیبا کنار، برید و بدون حضور اغیار واشرار و ترافیک، این بچه های بیگناه یه تنی به آب بزنن. اما برگردیم آخر اون خیابون که دیوار سپاه آخرش امید رو از دل بچه ها برای رسیدن به آب، می بره و بچه ها یواش یواش آماده ی پوشیدن لباس ها می شن. آخر خیابون سمت راست یه کوچه ی خاکی هست که اگه تا انتها بری، می رسی به اول موج شکن. از کنارموج شکن که به سمت چپ بری یه دیوار سنگی تو رو تا جای عمیقی تو دریا می بره و همون بوی نم که گفتم. برای تخریب نشدن این موج شکن سنگ های عظیم بتنی روی هم تلنبار شده. این سنگ ها سالهاست سکوی شیرجه ی برو بچه های شناگر شده. صبح تا دمدمای غروب تابستون اگه هوا خوب باشه، شنای جوونا و توپ بازی و شنیدن لهجه ی اصیل گیلکی بهمراه کلی ناسزا و حرفهای رکیک که جالبه بدونین جزء زبان گیلکی شده و ... ولی آفتاب که میخواد غروب کنه، یواش یواش خلوت می شه. رو سنگ ها می شه بشینی و غروب آفتاب رو تماشا کنی و غم ها و دلتنگی ها و دوست داشتن ها و خاطرات و خلاصه همه چیز رو باهم، حس کنی. البته باید مواظب باشی که با اینهمه بار، سنگین ِ سنگین میشی و نباید زیاد رو سنگ ها جابجا بشی، چون بیفتی تو اون تاریکی شب دیگه... و اما من و این پیشروی سنگی ماجراهایی داریم. اون جلوی جلو که روزا جای ماهیگیراست، شبهایی که موج ها با شدت هرچه تمام تر به سنگ ها می خورن، من توی یه پستوی سنگی میشینم و خیس میشم و تو خاطراتم پشتک و وارو می زنم. یاد برادر و پسر خاله و دوران بچه گی و پدر تنومند و رویاهای به انجام رسیده و مانده. پرانتز هایی که هنوز بازن و یکی یکی با هر جون کندنی هست دارم می بندمشون. اینجایی که میگم نشستن و سیگار کشیدن کار حضرت فیله، چون موج حسابی لباست رو خیس کرده و بلاخره اینکاره که باشی یه فندک کارت رو حل میکنه. دیگه از قرمزی خورشید خبری نیست و نگاهت با هر پک عمیقی که به سیگار می زنی، متوجه روشنی آتش سیگار می شه و دلش نمیاد خاطره ی غروب رو، تموم کنه و خودشو با آتش سیگار به یاد غروب چند لحظه پیش، مشغول نگه می داره. من هم با خاطرات برادرم...

۵ نظر:

صوفی گفت...

ُخیلی سعی کردم بخندم، اما بغض دوری اجازه نمی داد؟
بوی مرداب اومد و دست خاطره ها با دلوی سیاه از چاه تاریک ناخودآگاه من روزهای نمناک و خیس نشستن و چشم دوختن به ناکجارا بالا کشید.

ناشناس گفت...

... بر این باورم که خاطره ی خوب و بد ، جور دیگه ای باید نامگذاری می شدند. خوب که دقت کنیم، می بینیم که خاطرات بد آدم رو به خنده وامی داره و خاطرات خوب ، انسان رو غمگین می کنه... خاطره ی خوب چیه و خاطره ی بد کدومه...

صوفی گفت...

ایا این من و تو نیستیم که انتخاب می کنیم کدام خاطره را خوب و کدام را بد بنامیم؟
و ترازوی ما تنها با سنگ اجتماع، دانسته ها و گاهی ایمان می تواند بسنجد. در نهایت منم که بیاد خاطره ای می خندم و من بیاد آندیگری گریان، بیاد یکی سیگاری آتش می زنم و بیاد دیگری از خشم فریاد می کشم، بیاد یکی امید می بندم و بیاد دیگری مایوس سر بر بالین گذشته در بستر آنچه می توانم بیاد بیاورم تا صبح خودآگاهی غلط می زنم... و در این معادلات بی پایان من همیشه مخرج مشترکم.

ناشناس گفت...

صوفی عزیز، انتخاب ما، اینجا به معنی تحلیلی است که از وقایع داریم. این تحلیل ها نیز خود برگرفته از آموخته های ماست. آموخته های ما همچنان بر گرفته از سنت و ... تنها راه شناخت وافعی و بدور از والد ما، به نظر من احساسی است که در برخورد با موضوعات، با ما همراه است. زمانی که احساس سرخوشی یا شادی و یا لذت نداری و از بازخوانی اتفاقی که در گذشته رخ داده، غمگینی، دیگر انتخاب ما نیست که اهمیت دارد بلکه این حقیقت محض است. این چیزی است وجود دارد فرای هر آموخنه ای . من اینگونه به سنجش خوب و بد می نشینم.

صوفی گفت...

من همیشه بر این باور بودم، شاید به اشتباه، که انتخاب من و ما زیر مجموعه ای است از آموخته ها، تفکر و قوه تحلیل و حتی احساس ما.
به این شکل که شاید چون اینگونه احساس می کنم، بدین سان انتخاب می کنم و ...

مثل اینکه دیروز بود، زنی چروکیده که بچه ای نیمه جان را همچون عروسک کهنه ای در بغل داشت خود را به تاکسی که من در آن نشسته بودم فشرد و تقاضای کمک کرد، نیمه نگاهی به چهره بچه مرا بر آن داشت که آنچه داشتم تقدیم کنم که ناگاه راننده مرا با حقیقتی اسفناک از کابوسی که من می دیدم رهانید. آقا... راننده گفت؛ این شرارت پیشگان مال اندوزانی هستند که حتی از این کودکان بی گناه معتاد به قرص خواب بهره می کشند.
و آنا، تمام احساسات و قوه تحلیل و تفکر اگزیستانشیالیستی من در ارتباط با تجربه ای که در ان لحظه داشتم زیر سئوال رفت. فرشته ای بی گناه زیر نقاب دیوی جهنمی مرا با حقیقتی تلخ آشنا کرد.

بار دیگر، من بر این باورم و به تکرار می گویم شاید به اشتباه، که آنگاه که نام من بر تحلیل و احساس و تجربه ای داغ می شود، نسبیت شرط همگویی است.