۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

شما ملاقاتی نداری!!!!؟


کسی که می خواهد مانند من فیلم بسازد و یا ذوق هنری خویش را به نمایش گذارد، باید همه چیز را با خود و بدون پرده، نشان مخاطبش دهد...

دیروز تو مجله سالانه ادبیات و سینما، این جمله رو از امیر کاستاریکا، فیلم ساز بوسنیایی خوندنم. یادم اومد که سالهاست، تو بند اخلاق گرفتارم و هر وقت خواستم حرف بزنم، رعایت اینکه کی داره گوش می ده، باعث شده که انقدر دایره لغاتم رو زیر و رو کنم تا اینکه... اینطور نیست که حرف زدن، زمانیکه خانم ها تو جمع هستند، فقط باعث این موضوع باشه، بلکه حضور آدمهای مسن و تحصیل کرده و بزرگتر و ... حالا که میشینم و به گذشته نگاه می کنم می بینم که بدلیل نداشتن تخصص، هیچوقت بعنوان یه متخصص که نه، بعنوان یه انسان حتی جرات نظر دادن هم، نداشتم. همیشه تمام سعی ام رو کردم که تا حد امکان رعایت نزاکت رو بکنم و سوال ها و نظراتم رو جوری مطرح کنم که باعث بزرگنمایی نشه و یا اینکه باعث آزار کسی نشم... الان سالهاست وارد بازار کار و آشفته بازار دنیا شدم، نزدیک به چهل سال از عمرم می گذره و کسی برای این کار مدال افتخاری و یا جایزه ی یک عمر با نزاکت بودن رو به من پیشنهاد نکرده...تا اینکه قرار شد حرف بزنیم، قبل از اینکه بمیریم و تصمیمم اینجوری گرفته شد که : حالا که هیچ کس هیچی رو رعایت نمی کنه، من هم بعنوان یک انسان آزاد حرفها و نظرهام رو بگم. هر کس به من رسید گفت: عزیز من تو چرا انقدر رعایت این و اونو می کنی؟ یه کم حواست به خودت باشه. لازم نیست چیزی رو از کسی قایم کنی و یا رعایت کسی رو کنی. مگه نمی بینی که بچه ها تو جمع چقدر راحت راجع به همه چیز نظر می دن؟ مگه نمی بینی که چه جمع پر باری داریم؟ خوب نگاه کنی میبینی که: سیاستمدار، مسیونر اجتماعی، دکتر، مهندس،کارشناس علوم نظری و... همه جور آدمی تو جمع ما پیدا می شه. تو رو هم که همه دوست دارن. همه پشت سرت میگن خیلی آدم خوبیه. میریم خونشون همیشه زنش غذاهای خوب درست می کنه. آدم انقدر خون هی اینا راحته که دوست داره، هر جمعه بره پیششون. همه می گن: بزور زنگ می زنن و تو رو می کشونن تو جمع! چرا؟ چرا اینقدر گوشه گیری؟ چرا نمی شینی حرف یزنی؟ چرا نظرتو نمی دی؟ و چرا ... من خودم آقای ایکس شخصا از تو می خوام که اینقدر رعایت دیگرون رو نکنی. مردیم بسکه تو بند اخلاق گرفتار موندیم. بچه ها همه دوست دارن حرف بزنن و باید اینطور باشه. باید با هم گفتگو کرد... تو باید...
بلاخره من تصمیم گرفتم که راجع به چیزهایی که تو کتابها خوندم و این سالها تو کتابها توجه ام رو بیشتر جلب کرده بود، موقعش که شد حرف بزنم... صبر کنید تا درست حسابی همه بیان بشینیم راجع به این موضوع صحبت کنیم. موضوع صبحت بچه ها اینه که چرا زن و شوهرا باید رعایت حقوق ِ همدیگرو بکنن؟...
بعد از یه بحث مفصل 2 ساعته، که توش من فقط 5 دقیقه حرف زدم خدارو شکر و خداروشکر ما بعنوان مفسد فی العرض، شناخته شدیم و اینکه کلا این آدم خطرناکه و زنو بچه هامون رو باید ازش دور نگه داریم و... الان هم اینکه بدلیل حضور خوانندگان گرامی و ترس از... اینجا هم باید رعایت عزیزان خواننده رو کرده و خودم را سانسور کنم. نمیتونم حد وسط داشته باشم چون فکر میکنم، بین راست و دروغ، چیز دیگه ای وجود نداره. این ملت، سالهاست مانند کلاغ زندگی میکنن. چیزهای بد وخوب رو سوا می کنن. قاضی و هئیت منصفه که خودشون هستند، می شینن و تصمیم می گیرن که برای داشتن جامعه ای سالم،هر آنچه در اصول اخلاق، گفتنش و انجام دادنش مجاز نیست، به پستو کشانده شود و خفی الج... بودن، را بهترین راه پیش بردن این تصمیم می دانند... حالا این وسط یه نفر بیاد حرفی راجع به این پستو ها بزنه و یا نظر دیگرون رو به این موضوع جلب کنه که برای رسیدن به آرامش اجتماعی باید از...

الان سالهاست این تبعیدی به درون ِخود و محکوم به سر کردن با نفس ِ شیطان گونه اش، یه گوشه نشسته و در انتظار روزیه که بتونه بدون سانسور یه سری مطلب بنویسه... شاید یه بلاگ گمنام، بتونه از این تبعید خلاصم کنه... خیلی وقته که راجع بهش دارم فکر می کنم... فقط اینکه احتمالا قبل از اینکه حرفهام به گوش کسی برسه، طبق ضوابط ج... دسترسی به این بلاگ امکان پذیر نباشه...

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

۷ نظر:

ناشناس گفت...

امين جان سلام صبحت بخير
گفتي در اين مكان عادت به احوالپرسي نداري از اينكه سرزنش شدم غصه خوردم !
گفتي كه فكر مي كني من تو را مي شناسم ، اشتباه كردي و هر روز كه پستهاي بيشتري از تو ميخونم بيشتر به اين مسئله پي ميبرم كه شناختن تو كار آساني نيست .
اما ميشه لطفا ايميلتو برام بذاري ؟!

ناشناس گفت...

سلام و پوزش برای غصه خوردن شما...
aminpourreza@yahoo.com

chista گفت...

درسته من هم اینو حس میکنم. فکر نکنم بتونیم به این راحتی ها از شر این خودسانسوری رها بشیم.

مقوله‏ی اخلاق و نسبیت اون واقعا موضوع پیچیده‏ای است . من گاهی فکر میکنم به تعداد آدم ها میتونه قانون اخلاقی وجود داشته باشه و اونوقت مشکل، هماهنگی این اخلاق فردی با اخلاق فردی دیگری ،در یک ارتباط نزدیک است همانطور که خودت اشاره کردی

صوفی گفت...

جمعه صبح بود و آفتاب قشنگی از لابلای کرکره ها روی موکت کف اتاق جاده هایی را نقش کرد که مرا به گذشته برد. روی مبل لم داده بودم (که البته چند ماه طول کشید تا تونستم به خودم اجازه بدم تا در حضور اقای دکتر بتونم لم بدم) یکدفعه سئوالی در افق تاریک ذهنم مثل یه شهاب درخشید و گفتم، دکتر من سالهاست که در حضور افراد مسن و متخصص به کودکی ده ساله مبدل می شوم و این مساله مرا خیلی ناراحت می کنه و بعد که ناراحت می شم حرفهام توهین آمیز می شه و بعد پشیمون می شم؟
منظورت از کودک را توضیح بده؟
بیشتر شرم و ترس تا کودکی ....

شرم؟
دکتر از بچگی مثل این بود که من مزاحم بقیه ام، می دونید، اضافی؟!!

مزاحم بقیه؟
آره.. یه حالتی که .. تو کی می ری خونتون ما راحت بشیم بتونیم کارهای خودمون رابکنیم و تا وقتی تو اینجایی سخته که . . .

وقتی تو اینطور موقعیتها قرار می گیری چه احساسی می کنی؟
شدیدا عصبانی می شم. . .

عصبانی؟
اره، از همه بیشتر از دست خودم...

خودت می دونی که خشم شاخ و برگ . . . و ریشه جای دیگه است . . .
آره، ریشه برای من ترس...

ترس از چی؟
از تنها موندن... از اینکه دوباره احساس کنم که زیادی ام ...

الان که من و تو داریم صحبت می کنیم چطور؟ اینجا هم احساس می کنی زیادی هستی؟

ناشناس گفت...

چیستای عزیز، تو بهتر از هر کس میدانی که مدتهاست این موضوع منو به خودش مشغول کرده... مهسا میگه، بلاگ بی خواننده چه فایده ای داری؟ برای کی می نویسی؟ بزای خودم می نویسم تا بهتر بشنوم، درست تر نگاهش کنم، بیشتر بهش بپردازم و خلاصه اینکه...

ناشناس گفت...

صوفی عزیز، احساس من هم از ابتدای بچه گی همینجوری بوده، فقط تفاوت تو اینه که من از همون بچه گی دوست نداشتم جایی باشم. تنهایی رو بیشتر ترجیح میدادم. از موقعی که یادم میاد، اجازه ی حرف زدن نداشتم و همیشه بعنوان یه آدم پر حرف شناخته شدم ولی موضوع جالب اینه که همیشه احساس می کردم هیچکس حرف منو نمی فهمه...
ترس از دست دادن، صوفی عزیز، بنظر من ریشه در خواستن داره. هر چه بیشتر بخوای، چیز بیشتری برای از دست دادن خواهی داشت و نا آرام تر... خیلی دلم می خواست توان اینو داشتم که همه چیز رو سیال ببینم و یاد بگیرم، برای نگه داشتن چیزی مثل آبی در کف دست باید، حالت دست را عوض کرد و دست رو بشکل یه کاسه در آورد، اگه مشتش کنی، چیزی توش نمی مونه...
خیلی دلم می خواد با تو بحث ریشه یابی، رفتارها، مخصوصا اونهایی که در انسان احساس گناه رو، ایجاد می کنه، دنبال کنم...
ممنون از حضورت...

صوفی گفت...

با درود،
با کمال میل. اما به چه صورت؟