۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

هیچ کس


می خوام بخوابم، بدون هیچ دغدغه ای. می خوام وقتی سرم رو می ذارم رو بالش ، هیچ فکر وخیالی باهم نباشه. می خوام با خودم تنها بخوابم. می خوام خواب نبینم. خواب دیدن هم یه جورایی خوابم رو خراب می کنه. صبح که پا میشم یه دنیا کوفتگی خواب دیشب رو بهمراه دارم. می خوام بعد از دنیای شلوغ واقعی، تو دنیای مجازی راحت باشم. دزد ها و تبهکارها و بدهکارها و ... هم تو بیداری گرفتارن، وقتی که میخوابن، دیگه این صفت ها باهاشون نیست... من هم دلم میخواد بدون هیچ عنوانی مثل برادر، پسر، شوهر، پدر، دوست و ... خوابم ببره. دنیای واقعی مال اونایی که خیلی دوستش دارن، من دلم میخواد بخوابم...

۷ نظر:

khakiasmani گفت...

باز هم از یرما :
"نگاه کن که چطوری تنها موندم
مثل ماه که تو آسمون دنبال خودش بگرده"
تا خودت از شر ِروز خلاص نکنی شبت طلوع نمی کنه ...
شبو واسه همین آفریدن
توی خواب هیشکی همراهت نیست ،حتی جسمت هم بات نمیاد...
خود را بر در بگذار و بیا
تو از اون کسایی هستی که بلدی ولی از انجامش سر باز می زنی چون دنیا یه بغل بهونه بهت داده ، دنیای ِ آدمایی که می دونن چی کار کنن پر بهونس...
"سایه بان آرامش ماییم ، بیا از سایه روشن ها برویم..."

ناشناس گفت...

فکر کنم منهم باید خودمو از شر بعضی چیزها خلاص کنم، اینقدر که وقتی سرمو میذارم روی بالش تنها صدای پر باشه یا اصلاً حتی اون صدا هم نباشه.
اما دریغ که همیشه بالش من دادگاه من بود و به جای یه خواب عمیق یه عالمه عذاب بهم داده. راست می گه یرما باید از روز بگذریم باید از شر همه چیز خلاص شویم تا شب برسه. بس که دست و پا می زنم تو این روزهای بی انتها. منم یه خواب سنگین می خوام. شب به خیر همه اون چیزهایی که هستم و نیستم من می خوام بخوابم بدون خط و رنگ و قالب و من و همه چیز . گوشهای شب اما سنگین است و باز خوابهای رنگی... و تشویش راه راه...

chista گفت...

مثل اینکه فعلا همه در حال و هوای " یرما" ئیم. من هم از یرما برایت می‏نویسم:

"بارون سنگ‌ها‌رو نرم مي‌کنه. از شنزار علف‌هايي در مياره که آدما مي‌گن به درد هيچ کوفتي نمي‌خوره. اما من گلبرگ‌هاي زردشونو مي‌بينم که تو باد مي‌رقصن ... -‌ بايد اميدوار بود."

امین جان، کم‏پیدایی! دنیای مجازی رو نمی‏گم تو دنیای مثلا واقعی

chista گفت...

راستی چرا عکس خوشگل غزال رو از اون پست حذف کردی؟ خیلی عکس قشنگی بود

ناشناس گفت...

موافقم . موافقم
ميخوام بخوابم و وقتي بيدار شدم ببينم تازه 18 سالمه ! ميخوام بخوابم وقتي بيدار شدم ببينم هنوز وقت دارم براي درس خوندن ، زندگي كردن ، نفس كشيدن ،‌مغرور بودن .
ميخوام بخوابم يادم بره كه اين من نه آن منم !

ناشناس گفت...

چیستای عزیز ممنون که هنوز به من سر می زنی ... راستش دلم از عالم و آدم گرفته. به شماها دلخوشم ولی حتی درد دل هم آرومم نمی کنه. خسته و رنجیدم و دلم نمیخواد کسی صدامو بشنوه. انرژیم اصلا مثبت نیست و خلاصه در حال حاضر تو سایه ها زندگی میکنم ولی کلا هر وقت پیش شما بودم، یعنی با دیدن شماها شارژ شدم... به کسی نگو دلم خیلی می خواست تو این مدت بهم سر بزنید...
دیگه اینکه عکس غزال سر جاشه ومن بهش دست نزدم...

ناشناس گفت...

ساحل عزیز از اینکه با این مطلب موافقید زیاد خوشحال نیستم، راستش برای هیچ عزیزی حالی رو الان دارم آرزو نمی کنم و از اینکه می بینم کسی با تو این مورد موافقه احساس خوبی ندارم. برای شما روحیه ای پر از نشاط رو را آرزو می کنم... ولی از جمله ای نمی تونیم بگذرم چون با همین روحیه درب وداغون من درس می خونم و ساز می زنم و مطالعه می کنم و ... شما هم هر صبح که از خواب بلند می شید بدون توجه با زمانی که از زندگی کردن تون می گذره می تونید درس بخونید، زندگی کنید و مغرور باشید که به نظرم زیباترین قسمت شخصیت آدمیست اگر پشتوانه ی غرور چیزی واقعی باشه... پیروز باشید...