۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

اشک مجالم نداد

برای حضور در ارگ فروریخته ی بم به منظور باز سازی مسیر کوتاهی رو برای بازدید کنندگان در نظر گرفتن. من بدلیلی اجازه رفتن به تمام مناطق ارگ قدیم رو داشتم. حتی بالا ترین نقطه ارگ یا همون شاه نشین. همینطور که به سمت بالای ارگ می رفتم، نظرم به بازسازی ارگ جلب شدداربست های هدیه ژاپنی ها و پله هایی که مشخصا کار اونا بود و ... مسیر رو ادامه می دادم و سعی می کردم ارگ رو ببینم . اولین بار بود پا تو ارگ می ذاشتم... حواسم به تکنولوژی و ابزار آلات بازسازی مشغول شده بود... خیلی دنبال ارگ گشتم. دوباره جستجو کردم... چند برج نیمه ریخته در حال بازسازی و دیوار های تازه با گل روکش شده... همش باز سازی... قسمت های کد گذرای شده ، توسط یونسکو... دیگه خورشید داشت غروب می کرد و من باید برای سقوط نکردن تو چاه های عمیق زودتر برگردم. قدم زدن دوباره شروع شد ولی اینبار همراهانی داشتم که مجال دیدن از دریچه ی رو نمی دادند تا منجر به خلق تصویری بشه که اینجا نمایش بدم... اشک هایم انگار با دلم به من نهیب می زدند که باید به باورت احترام بگذاری... کاش این باورم نبود... ارگ مرده بود... مرده... و اشکم مجال نداد تا از جنازه اش که سهم لاشخور ها شده تصویری بردارم...

۲ نظر:

پــروانه گفت...

درود بر شما
رییس سازمان میراث فرهنگی شوشتر که مهندس معمار جوانی بود می گفت:"بعضی بچه های میراث فرهنگی اینجا دچار بیماری روانی شده اند و نتوانستند به کارشان ادامه داده و اینجا را ترک کردند"
واقعن کسانی که شاهد از دست رفتن آثار میراث فرهنگی هستند فشار زیادی رو تحمل می کنند. من هم وقتی به تماشای آثار تاریخی می روم در عین احساس غرور و شادی ، غمی همه ی وجودم رو می گیره.
راستی شما برای باز سازی اونجا رفتید؟

پروانه

ناشناس گفت...

خانم اسماعیل زاده عزیز، خیر . من برای پیمان های شخصی به بم رفتم ولی دوست عزیز مان ، به تازگی بعنوان معاونت اجرایی ارگ بم انتخاب شده اند که شاید با تلاش ایشان این آشفته بازار سامانی بگیرد. گو اینکه دوستانی که کارشناس ارشد بازساری هستند چیزی از علم عمزان نمی دانند بخصوص سازه را نمی سناسند و از ایستایی و غیره خبری ندارند و فقط دیواری را می بینند که قرار است خشت های جدید گرد آن بچینند و ... گو اینکه قسمت های مرمت شده از لحاظ چیدمان خشت های جدید هیچ ربطی به نوع چینش گذشته نداشته و فقط سفره ی بازی ایست برای افرادی که ... من فقط به تماشا رفتم...